Pages

Wednesday 18 December 2013

خداحافظی

زندگی با بابام یعنی تمرین برای به خاطر سپردن تک جمله. مغزم پُر از تک جمله است. امروز با مامانم حرف میزدم. گفت زندگیش خیلی خوبه و بوده. گفت همیشه در کنار بابام بهم خوش گذشته. اینقدر درک کردمش که نتونستم جلوی گریه ام رو بگیرم پاشدم رفتم اونور عر زدم تا همین الان. این کامپیوتر لعنتی هم که کاغذ نیست اشکام روش معلوم شه.

Saturday 7 December 2013

صدات میاد

امروز همه اومدن برای تو به من تسلیت گفتن. همه ازت تعریف کردن. هر بار که یکی ازت تعریف کرد. صدات رو اون پشت میشنیدم که میگی اینا همش تعارفه.

Tuesday 3 December 2013

تعجب نداره که

بابام همیشه میگفت بیست با نوزده هم خیلی فرق داره. بیست یعنی همه رو بلدی، یعنی صد در صد. چند باری رفتم خونه گفتم مثلن فیزیک شدم ۱۶ بالاترین نمره کلاس، بعدی ۱۲ بود. می گفت همه شدن صفر تو باید بیست بشی. این جمله رو خیلی شنیدم. گاهی تو گوشم کلمه بیست مثل زنگ صدا میکرد. گاهی یکی تو گوشم بیست نجوا میکرد. گاهی صدای بابام تو مغزم بود صدایی شبیه صدای پدر هملت، تو بی ی ی ی ست باید بشی پسرم ( بابام پسرم نمیگه ها).

یه روز اومد خونه با حالتی که مخلوط تو فکر بودن و در عجب بودن، بود گفت: زدی تو بیخیالی مثکه. امروز معلمت بهم گفت این انگار هیچ فرقی برایش نمیکنه که پنج بشه یا نوزده!!!!