Pages

Monday 10 June 2013

ژیستان

چند سال پیش توی یکی از دفترهایی که کار میکردم یک روز یه پسر اومد توی شرکت. از اونجایی که بخش کامپیوتر تو شرکتا آشغال دونیه و هر چی اضافه است رو میارن اونجا، این پسر هم اومد تو اتاق ما. پسر خوبی بود از شش سالگی رفته بود فرانسه. فارسی رو با لهجه فرانسوی حرف میزد. مثل لهجه بابلی همیشه احساس میکردی که براش همه چی جالبه حتی اگه میگفت سلام. فهمیدم برا تعطیلات اومده مامان بزرگ بابا بزرگش رو ببینه. خلاصه یک ماهی تو شرکت بود. من هر روز صبح که میرفتم تو اتاق، اگه بود ژست رپ خوندن میگرفتم و شروع میکردم فرانسوی بلغور کردن یه چیزی تو مایه های ژولو ووغ دَلَ ووغ اَلَ ووغ. بعد بهش سلام میکردم. کلی میخندید هر دفعه میگفت میدونی باحالیش اینه اینا که میگی بعضیاش واقعن کلمه ان ( با لهجه فرانسوی بخون).  فکر نکنم هیچوقت بهش فحش دادم آخه یه دفعه هم بهش بر نخورد. انگار من خدادادی با ادبم کاریش هم نمیشه کرد.بالاخره من بچه مامانمم که هی میگفت آره نه بله. یه کت داشت که خیلی خوب بود من دلم برا کت میرفت. یه دفعه بهش گفتم چه کت خوشگلی. گفتش که آره جورجیو آرمانیه. منم گفتم اووو. گفتش که اتفاقن خیلی ارزون خریدمش، یه مدتی براشون کار میکردم اینو بهم خیلی ارزون دادن. یه فضایی بودا نمیدونی. همه همش کک میزدن و یه وضعی. منم گفتم اوه پس هم فال هم تماشا.

یه روز اومد سر کار ازش پرسیدم چه خبر گفت دیروز داشتم تو خیابون میرفتم آدرس پیدا کنم. از آدما می پرسیدم عباس آباد کجاست همه میگفتن همین خیابون، تابلو خیابون رو میخوندم میدیدم نوشته بهشتی. قاطی کرده بودم خلاصه.  
آدرس رو از مامان بزرگت گرفتی؟
 آره


الان یه تیکه از نیما دهقانی خوندم نوشته بود مطهری ط داشت جای تخت طاووس رو گرفت. بهشتی خوشتیپ تر بود بالا نشین شد.

No comments:

Post a Comment