Pages

Wednesday 22 May 2013

اصلن گه خوردم گفتم

همخونه ایم معلم زبان. امروز داشتش میگفت که خواهر زاده اونی که تو حادثه لاکربی دست داشته شاگردش بوده. بعد میگفتش که خیلی پسر آشغالی بود. حالا من و تصور کن دارم بچه حلال زاده به داییش میره رو برای یک سری انگلیسی توضیح میدم.

Tuesday 21 May 2013

خاطرات شمال محال یادم بره

خونه ما تقریبن وسط میدون فاطمیه. یادم میاد فردای اعلام نتایج انتخابات ۸۸ تلویزیون داشت آهنگ ایران ای سرای امیدِ شجریان رو پخش میکرد و انگار که عید بود. همینجوری که داشتم تلویزیون نگاه میکردم سرم رو برگردوندم دیدم بیرون پنجره ملت داشتن کتک میخوردن. حالا اومدم فیسبوک میبینم دوستام به انگلیسی عکس آپلود میکنن و چرت و پرت میگن کنارش ملت دارن به فارسی همدیگه رو جر میدن و از جر خوردنشون حرف میزنن.

Saturday 18 May 2013

دلتنگی بی دلتنگی

دارم تو شهر راه میرم موبایلم زنگ میخوره میبینم شماره موبایل تهرانم افتاده. گوشی رو بر میدارم میگم الو. میبینم بابامه. بعد چهار پنج ماه زنگ زده. . میگه: چطوری؟ دیدم این موبایلت اینجا خاک میخوره گفتم ازش یه استفاده کنم که نکنه مخابرات قطعش کنه.

Friday 17 May 2013

closet

Every charismatic intelligent man or in another word every legend I am jealous of, is gay. It is time for me to come out of the closet, I suppose.

Friday 10 May 2013

بعد از ساعت پنج

همخونه ایم کی دو سه روز تو هفته توی یک سکس شاپ کار میکنه. دیروز با دوستش اومده بود خونه. دوستش داشت یه مجله تبلیغاتی رو ورق میزد. یهو رسید به یه صفحه که راجع به فیلم فیفتی شِید آو گِرِی بود. ظاهرن خانم ساشا گِرِی که بازیگرِ پورنه قراره که توی فیلم ایفای نقش کنه. دوستِ از کی پرسید که ساشا گری بازیگر پورن رو میشناسی اونم گفتش که آشناست ولی نمیدونم کیه. اونم عکسش رو تو مجله هه بهش نشون داد تا عکس رو دید گفت: آره تو مغازمون واژنش رو میفروشیم. مدتها بود اینقدر نخندیده بودم.

Tuesday 7 May 2013

پنجی عصا کش پنج دگر شود

دینگ! موبایلم رو نگاه میکنم. سیا، کلید ندارم میشه کلید رو برام بذاری بیرون. حتمن. نگاه میکنم میبینم که بارون میاد دلم نمیخواد جا کلیدی نمدیم رو بذارم بیرون. فکر میکنم خب هنوز که نخوابیدم. اگه خواستم بخوابم و بند نیومده بود بعد یه کاریش میکنم. یه ساعت میگذره میبینم صدای در میاد. میرم در رو باز میکنم. خودشه.  کی میاد تو خونه مست به نظرم میاد. اینقدر که هر دفعه  که مست بوده بهش گیر دادم و گفتم اااا مستیا بعدم باهاش شوخی کردم که این دفعه به خودم میگم چی کار داری هر دفعه که گیر نمیدن. سلام میکنم و میرم پشت میز ادامه فیلمم رو میبینم. خیلی ساکت میاد و میره از شیر آب میریزه تو لیوانش و بهم میگه که فکر کنم برم بخوابم. منم میگم باشه. یه نگاش میکنم به نظرم سرحال نمیاد. میگم خوبی؟ آره خوبم. جواب میده و شب به خیر میگه. شب به خیر. خیلی دختر جالبیه. همه پسرای گروهشون به دوست پسرش حسودیشون میشه و میگن چقدر این پسره خوش شانس. میره و من ادامه میدم به فیلم دیدن. هدفون تو گوش. میبینم اومد تو نشیمن و داره گریه میکنه. میدونم مشکل دوست پسرشِ که الان یه چند ماهی میشه که از این شهر رفته خونه پدریش که بشین رو موزیک که عشقشه کار کنه. بغلش میکنم میگم چی شده. به ل میگم برا تولدت نمیای اینجا میگه که نه پول ندارم بعد میگه که قرارمون این بود که هر چهار هفته همدیگه رو ببینیم اینجوری میشه دو هفته. بعد حالا این آخرهفته رفته بریستول با دوستاش خوش گذرونی.
نمیدونم چی بگم. هم فکر میکنم خب کی راست میگه هم فکر میکنم خب بابا ل هم دلش زندگی میخواد. دوباره شروع میکنه که من رفتم پیشش میگم بریم یه پاب آبجو بخوریم میگه که من پول ندارم اگه تو پول میدی باشه. حالا آخر هفته رفته با دوستاش که من میدونم حداقل ۱۵۰ تا خرج میکنه. همونجوری که چمباتمه رو مبل نشسته بغلش میکنم و سکوت همه جا رو فرا میگیره. نمیدونم چی بگم که هم کمک کنه هم یهو بهش نگم که چی کار کنه. احساس تنهایی میکنم، کی میگه. هی فکر میکنم که باهاش به هم بزنم. منم بهش میگم باهاش به هم بزنی از تنهایی در میای؟ نه در نمیام. شروع میکنه از اینکه چقدر حالش بده و همش سعی میکنه خودش رو خوب نشون بده، حرف میزنه. من دارم فکر میکنم که چقدر ما آدما از تنهایی میترسیم. به این فکر میکنم که باهاش به هم نمیزنه ولی اگه یکی دیگه رو پیدا کنه به هم میزنه. فکر میکنم ما ها اینقدر از تنهایی میترسیم که اولین باری که وارد یه رابطه شدیم دیگه نمیتونیم از تو رابطه بودن بکنیم. حتی اگه رابطه امون با طرفمون خوب نیست نمیکنیم. میگردیم یکی دیگه رو پیدا میکنیم و بعد که ارتباطمون رو باهاش قوی کردیم به این یکی میگیم خدافظ. اینقدر ترسمون ازش بزرگ که حتی کسی ازش به عنوان ترساش اسم هم نمیاره. فکر کنم برا همینه که  ما آدما همیشه اولین رابطه امون رو یه جور دیگه یادمون میاد چون انگار که اولی از ترس تنهایی نبوده.