Pages

Wednesday 19 September 2012

naive

Was walking back home with face looking down the road. I saw some tiny fabrics sprawling on the ground.
Dont look at her she is naked, a kid said. looked at her to see her naive face. there were three of them. she covered the barbie. I just looked at her frowning face while I was trying hard not to look at the barbie.

what? her friend said. he was looking at it, she moaned. No I wasn't, I said.

Thursday 6 September 2012

درگیریهای پسر کوچولو

یه موقعهایی دلم میخواد که یه چیزایی بنویسم اینجا. خیلی میتونن جالب باشن. ولی خیلیا عذاب وجدان میگیرن از خوندنشون. چیزی که من اصلن دلم نمیخواد. حتی در مورد اینکه اسم این پست رو چی بذارم.

Wednesday 5 September 2012

صداش کردم

کی میرسی؟
دم ایستگام.
اکی قطار ده دقیقه دیگه است.
چاق سلامتی میکنم
مشروب خوردی؟
آره.
منم یه آبِج زدم.
بریم تا قطار میاد یه سیگاری بزنیم.
بریم.
سوار قطار میشیم.
چطوری؟
خوب
کلن اوضات خوبه؟ یه کم بگو ببینم.
ببین خیلی خوبه. از اینکه دیگه خوابگاه نیستیم ناراحتم. ولی کلن خیلی همه چی خوبه. اینقدر خوبه که هی میگم اینجوری هم نیستا یه جای کار میلنگه. میترسم یه بلایی سرم بیاد. همه چی تو جای درستشه. میرسیم و سوار ماشین کَل( اسم دوستم) میشیم. برای تجربه اول وارد سینمای آی مکس شدم. پرده اش اینقدر بزرگ بود که گردنم درد گرفت تا ببینم بالاش کجاست. باورم نمیشد همچین پرده سینمایی باشه اصلن. نشستیم. سر جا مون. فیلم مهمی بود تاوانش نیم ساعت تبلیغ بود. فیلم سه بار شروع شد ولی بعد ده ثانیه معلوم شد که تبلیغ یه چیز دیگه است که مخصوص اکران این فیلم ساخته بودن. فیلم شروع شد و بعد ده دقیقه دیدم که بتمن وارد شد. تجربه منحصر به فردی بود. اینقدر کیفیت خوب بود و پرده یه کم کروی که گاهی احساس میکردم شخصیت ها میان بیرون. فیلم تموم شد و با ماشین برگشتیم. من و رسوندن. ساعت ۲ بود خوابیدم فردا پاشدم. میخوام برم بیرون هر چی میگردم میبینم که ااا کیف پولم نیست. هر چی گشتم نبود. همه کارتام هم توش. گفتم حتمن افتاده تو ماشین فرداش از کَل پرسیدم که کیف پول من  تو ماشینت افتاده حتمن. گفتش که میگردم ولی خب ماشین شتر با بارش توش گم میشه. فرداش بهش اس ام اس دادم که پیدا شد؟ گفتش نه. رفتم بانک که کارت جدید بگیرم. آدرسم تازگیاش عوض شده بود. برا همین گفتم که کارت رو به آدرس جدیدم بفرستن و آدرسم رو با بانک عوض کنن. معلوم شد که نمیشه و باید صبر کنم تا کارتم بیاد بعد. کارت رو برا همین سفارش دادن که بیاد خود شعبه و من برم برش دارم. سر کار میرم ساعت ۴ تموم میشه. ساعت ۵ بانک میبنده. نیم ساعت هم با دوچرخه راهِ. خلاصه چند روز بعد بعد کار راه افتادم و رفتم به سمت بانک ولی یه کمی دیر تر راه افتادم برا همینم به کوب پازدم که به موقع برسم. ۴:۵۰ رسیدم. خیلی خونسرد جلوی من در بانک رو بست. عضله هام از بس که زور زده بودم شل شده بود. حتی جون غر زدن به یارو رو هم نداشتم. فرداش رفتم و کارتم رو گرفتم. اینجا به علت امنیت بالا اول کارتت میاد بعد که گرفتیش میری میگی که رسید به دستم و کارت رو فعال میکنی. تازه برات رمزش رو میفرستن. هنوز نمیتونستم آدرسم رو عوض کنم. برا همینم رفتم با مسولش حرف زدم و یک سفارش گذاشت برای رمز. چهار بار از اون به بعد رفتم و رمزم نیامده بود. ده روز بود که کارت نداشتم و همش نقد خرید میکردم. شانسم تو این مدت هی رفتم لندن و برگشتم( بلیط قطار آن لاین کلی ارزون تره). آخه ویزای ایتالیا رو میخواستم. رفتم برای ویزای ایتالیا رسیدم اونجا فکر کنم سه یا چهار ساعت وایسادم تا نوبتم بشه. رسیدم اونجا مدارکم رو چک کرد گفتش که تایید بلیط هواپیمات کو؟ من گفتم بابا کارت پرواز و دارم دیگه، میگی تاییدش کو؟! گفتش که نه این قبول نیستش. گفتم چه کنم؟ گفتش که برو دوباره وقت بگیر. گفتم چی چی رو برو وقت بگیر من ۱۷ روز دیگه پروازمه. گفتش که خب برو سه شنبه ساعت هشت و نیم صبح بیا. برای همه میگن که برو پرینت بگیر نیم ساعت دیگه بیا ولی من چون نفر آخر بودم نشد. خانم مسول هول بود که بره. پس برگشتم و دو باره سه شنبه رفتم و همه چی رو دادم. هنوز رمزم نیامده بود. هفته ای دو بار به کوب از سر کار با دوچرخه میکوبیدم تا اونجا و نمیشد.یه دفعه دیگه بهش گفتم بابا من سه روز دیگه پرواز دارم این کوفتی رو لازم دارم. مسولش هم کامپیوتر رو این بار چک کرد گفتش که میخوای یه بار دیگه سفارش بذارم؟ ( فکر کنم که دفعه اول یادش رفته بود اصلن سفارش بذاره). گفتش که سفارش رو میذارم ولی فکر نکنم که تا اون موقع برسه. برو پول نقد بگیر. گفتم باشه نگاه کردم دیدم صندوق رو بستن. شاکی و دست از پا دراز تر رفتم خونه. چون وضع اینجوری شد مجبور شدم که یه روز هم مرخصی بگیرم به این کارام برسم. روز قبل اینکه راه بیفتم و برم به سمت نقشه. با ر صحبت کردم و گفتش که آره اون کاره بود که تو رستوران بود؟ گفتم خب. گفتش که جور شد. از فردا میرم سر کاره!!!!! منم یه لبخنده ملیح زدم و خیلی زور زدم بگم که ایول و به به. بعدم پرسیدم که ساعت کاری و اینا؟ گفتش که از یک بعد از ظهر تا ۱۰ شب!!!!! منم که کلن همه جام داشت میسوخت گفتم چند روز در هفته؟ فعلن چون آزمایشیم هر روز ولی بعدش چهار روز در هفته. با همه اینها راه افتادم و همونجوری که تو قبلی گفتم پیش رفت. با خوشحالی رفتم و این همه بلا تاثیری روش نذاشته بود به ظاهر. ولی خب  نمیدونم چرا رسیدم در رم  گفتم اوه اوه اینجا کدوم خراب شده ایه. حالا هوا سی و چهار پنج مرطوب جون میداد برانکه دوازده ساعت بیرون منتظر بمونی. خیابون کثافت. یعنی من فکر کردم خب انگلیس تمیزه برا همین به نظرم میاد. خودش گفت که از تهرانم که رفته اونجا به نظرش اومده. یه کم دور و بر چرخیدم هوا داغ، برهوت. منم له له و گشنه. مثل همه آدمایی که اول وارد یه جایی میشن و هیچ جا رو نمیشناسن رفتم مک دونالد و یه همبرگر آشغال خوردم. یه کم تو خیابونای دور و بر چرخ زدم. نه خیابون خط کشی داشت. نه درختی دیدم اونجا کلن خورد تو حالم. بعدن که فکر کردم دیدم مخصوصن اونجا رو -که بیشتر مسافرا در لحظه اول وارد میشن میبین- ضایع کردن که وقتی میری قسمتای دیگه کلن کف کنی. سطح انتظار و آوردن پایین. خلاصه ساندویچ رو خوردم و بغل دستم هم یه آقای مسنی اومد نشست و فکر کردم که خب همبرگری چیزی میخوره نگاه کردم دیدم در کیسه اش رو باز کرد و یه سری غذای دیگه در آورد و نشست خورد. یه نگاهی هم به من کرد و به ایتالیایی یه چیزایی گفت و منم گفتم بابا نو ایتالیانو اونم گفت آمریکانو؟   نه. ادامه داد و یه دو سه تا جمله دیگه به ایتالیایی ادامه داد. خلاصه راه افتادم رفتم که آدرس رستوران رو پیدا کنم اونجا بود که یهو همه چی عوض شد. البته در چشم من خیلی هم عوض نشدا همون موقع. چون که نزدیک ۴۰ ساعت بود که نخوابیده بودم و میدونستم تو این هوا باید یه نه ساعتی وقت تلف کنم. اگه هم فکر میکنین بدشانسم سخت در اشتباهیدا. رفتم اونجا و خلاصه طبق برنامه ساعت ده رفتم رستوران و برنامه اجرا شد. اینقدر بهت زده بود که نگو. یهو یه لحظه نگاه کردم دیدم کل رستوران دارن ما رو نگاه میکنن. من و میگی حول شدم. راحتیم رو کامل از دست دادم. برا دوربینم که کلی نقشه کشیده بودم تصحیح جای آخرین لحظه همه چی رو خراب کرد و نشد که فیلم درست و حسابی بگیرم. گذشت و ما  راه افتادیم و رفتیم خونه اش. از در وارد شدیم  هم خونه ای محترم دعوا که من اومدم تو این خونه اتاق اجاره کردم گفتن که اینجا خونه دختراست. یعنی چی که پسر میاد. این و که من شنیدم خیلی حالم گرفته شد دیگه یعنی مغزم کار که نمیکرد این رو هم شنیدم تیر خلاص بود. بعد خلاصه نوبت به خواب که رسید دیدم اااا. تو این هوا که سی و چند درجه است و شاید شبها بشه ۲۵ یا ۲۶ در اتاق پنکه هم نیست. قرار شد که فرداش بخریم که اینقدر همه چی حول حولکی بود که اون فردا هیچوقت نرسید. راستی این رو هم بگم که این مدتی که من اونجا بودم تعطیلات تابستانی بود در ایتالیا و برا همین خیلی مغازه ها بسته بود و کلن شهر بسیار نسبت به حالت عادی خلوت بود. از فردا تا روزای آخر با ر از در رفتم بیرون یعنی ۱۱ یا ۱۲ ظهر و حداقل دیگه ۱۱ یا ۱۲ شب بود که برگشتم خونه. تقریبن اینقدر که اون بیرون بودم دیگه رم رو حفظ شدم. شهر خیلی خوشگلیه. یعنی از قبل مسیح تا صد سال پیش همینجوری کار ریخته تو خیابون. خوب خر تو خره. دو روز مرخصی تونست بگیره رفتیم یه شهر دیگه ولی یه رفت و برگشت کلن بلیط قطار خریدیم. مترو یک یا دو بار دو نفری با یه بلیط رفتیم تو. یه بارش من جرات نکردم که برم با اینکه سر ماموره پایین بود. که اون هم کلی تحقیر شدم. در ضمن در کل این مدت اینجانب حتی یک بلیط اتوبوس هم نخریدم.
 ولی شهر خودش خیلی عجیبه. انگار که از وسط تخت جمشید رد شه و در ضمن تا صد سال پیش هم توش کسایی مثل مایکل و برنینی کار کرده باشن. دو روز آخر رفتم هاستل. اومدم بخوابم دیدم باز گرمِ. رفتم گفتم که بابا چرا گرم؟ مگه نگفتی تهویه مطبوع داری؟ چرا ولی خب دوازده به بعد خاموشِ. یاد یه دفعه ای افتادم که رفتیم با ماشینمون شمال. تمام راه رو برگشتیم تو اتوبان کرج پنج کیلومتر مونده به تهران یه سگ پرید تو خط سرعت. منم چاره ای نداشتم جز اینکه با صد و سی بکوبم بهش. شاسی ماشین جا خورد و جرثقیل اومد برده مون. دوستم بهم گفتش که ببین تو به این سگ هم فکر کرده بودی. من خندیدم ولی تو فکر هم رفتم.