Pages

Tuesday 17 July 2012

ملی گرایی

چند وقت پیش با دختر خاله ام -که کلن اینجا، انگلیس بزرگ شده- حرف میزدیم گفتش که خیلی از اینکه ایرانیِ خوشحالِ و بهش افتخار میکنه. بعدش یه نکته جالبی گفتش که من اصلن به ذهنم نرسیده بود. گفت: اگه نگاه کنی واقعن ایرانی نیستم اینجا به دنیا اومدم و تا ۲۲ سالگیم فقط تابستونا رفتم ایران و همین. گفت اگه داره به ایرانی بودنش افتخار میکنه در واقع داره به خونواده اش افتخار میکنه.

منم رفتم تو فکر و فکر کردم من هم همیشه تو ایران زندگی کردم ولی همیشه تو قفس خودم بودم. همه ارتباطم با دوستام و فامیل بوده. یادم اومد مدرسه که میرفتم بچه هامون خیلی مذهبی بودن . مذهبی که،منظورم بسیجی بودن( به نظرم با هم خیلی فرق دارن). همیشه یادمه که باهاشون قاطی نشدم یه جورایی آخر سرش اونا رو از خودم نمیدیدم. فکر میکردم مال یه دنیای دیگه ان. دایره دوستام نمیگم بزرگ بود ولی کوچیک هم نبود ولی آخر سر همیشه فکر میکردم که این جمع با بقیه فرق داره جدا از کل جامعه است. به نظرم اومد انگار که فرق نداره که کجا زندگی کنی. وقتی به کشورت افتخار میکنی در واقع داری به خودت و دور و بری هات افتخار میکنی. اونا کشورتن.

4 comments:

  1. تکبیر
    من فهمیدم تو چرا اینطوری شدی , منظورم زبونته
    بخاطره همکلاسی هاته :D
    دوستت دارم

    ReplyDelete
    Replies
    1. زبونم چه جوریه یه توضیح بده منم بفهمم

      Delete
  2. عنتر درسته که خیلی خوب نوشتی اینو و مخصوصن قسمت پایان‌بندی‌ش فوق‌العاده‌س اما دلیل نمی‌شه که دوبار دوبار با تایتل‌های متفاوت به خورد ما بدی که! عنتر
    پ.ن: وب خوبی داری. به وب منم سر بزن! :))))) جاست جوکینگ
    بوس بوس
    ه

    ReplyDelete
    Replies
    1. ها ها راست میگیا اصلن دقت نکرده بودم وقتی آپلودش کردم فکر کردم که ننوشتمش.

      Delete