Pages

Saturday 26 May 2012

اَدوَنچِرهای استاد

امروز با یکی از دخترهای هم خونه ایم رفتیم برا پیاده روی تو تپه های دور دانشگاه. از اونجا که همش سبزه و مرتع پر گاوه. راه افتادیم و رفتیم به سمت یه جایی که من میشناختم که خیلی خوشگله. رفتیم و رفتیم یه جایی بود که باید میرفتم از فِنس میپریدیم اونطرف. دور و برمون یه پونزده تایی گاو بود و داشتن میچریدن. ما همینجوری که داشتیم راه میرفتیم دیدیم یکیشون که گنده بود و سیاه برگشته ما رو نگاه میکنه. من فکر کردم خب ترسیده مراقبه. یه دو قدم برداشتیم دیدیم داره میاد به سمتمون. من یه کم رفتم سمتش کشید عقب. بعد برگشتم دو قدم که برگشتم دیدم همه گاوا دارن میان سمتم. برگشتم دختره رو نگاه کردم دیدم رنگش گچه. بهش گفتم تو بدو برو تندتر فرار کن. اون دوید من هم همینجوری هواسم به این گاوا بود که هی داشتن میامدن سمتم. دیدم که اون سیاهه داره سعی میکنه دورم بزنه سریع دویدم سمتش فرار کرد ولی خب بقیه نزدیکتر شدن هی سمتشون پریدم و اونا دوقدم میرفتن عقب هی وقت تلف کردم یکیشون اون وسط یه کم سمت من دوید منم تا نزدیک نشده بود یه قدم پریدم به سمتش که وایساد و یه قدم جا زد. بعد دیدم که دختره رد شد از فنس دویدم سمت فنس اونام دنبالم دویدن.

فنسش کوتاه بود از روش پریدم. گاوا هم ترمز کردن که به فنس نخورن.

No comments:

Post a Comment