Pages

Thursday 19 April 2012

به مُرده رو بدی

اینجا به مناسبت حضور خاله ام و بچه هاش من صاحب دوچرخه شدم. اونم نه یکی بلکه دو تا. من کلن به نظرم یکی از بهترین تفریحات تو زندگی دوچرخه سواریه. در این حدی که یه موقعی بود که میتونم بگم کم میشد جایی بدون دوچرخه برم. تو تهران که بودم و دوچرخه سواری میکردم از کله خر ترین ها بودم ولی اینم بگم که به حرف بابام گوش میکردم و هر جا میخواستم میرفتم ولی یه بار هم زیر ماشین نرفتم.
البته اینم بگم که خودم به نظر خودم کله خر بازی در نمیاوردم و خیلی هم خوب میرفتم جوری که کسی تو خیابون صداش در نیاد. تا اینکه یه دفعه ای اتفاقی با پسر عموی عزیز دو تایی رفتیم با دوچرخه بیرون و اون بعدش بهم گفتش که بابا چته همه دارن پشت سرت فحش میدن. خلاصه سرتون رو درد نیارم از دو ترکه بدون ترمز تو ولیعصر بگیر تا سریع رفتن وسط صف ماشینایی که تو صف چراغ قرمز میرداماد بودن. هر جور تونستم جوانی کردم رو دوچرخه.

اون موقع ها از پشت چراغ که رد میشدم و کسی از طرف مقابل نمیپرید وسط چهار راه یا اینکه اگه کسی راه بهم میداد برام بس بود که احساس کنم که به به چقدر آدمها با فرهنگ شدن و از این بابت راضی بشم و فکر کنم که به به داریم میریم به سمت اینکه همه به قوانین رانندگی احترام بذارن.
توی این خراب شده همه به قوانین احترام میذارن و همیشه بین خط میرن و در ضمن خط مخصوص دوچرخه سواری هم داره. هر دفعه که تو خط دچرخه دارم میرم یه اتوبوس که اونم داره بین خط خودش میره ولی خب ماشالا چون بزرگ احساس میکنی الان میاد روت. حالا من بچه پر رو رو برو که هر دفعه این اتوبوس نرّخر از بغلم رد میشه شروع میکنم بهش فحش دادن که خب مگه کوری حالا یه ذره اونور تر بری ازت کم میشه؟( تو دلم میگم اینا رو)

بعد چند ثانیه از خودم خجالت میکشم.




No comments:

Post a Comment