Pages

Thursday 23 February 2012

درگیری های مرد سیگاری

اومده لندن یه مدت. سیگار هم که تو این مملکت قیمت خون آدمیزاده برا همین روی آورده به سیگار پیچ. تا حالا هم سیگار یا  نپیچیده یا اگرم پیچیده قابل صرف نظر کردن است. کلن هم که بد تر از من گیج میزنه. اُه اُه چه ترکیبی!!!!
یعنی میشه از توش یه داستان بلند در آورد. تا قبلش کلن یه بسته سیگار داشت و همه درگیریش همون بود. حالا یه پاکت توتون, یه بسته کاغذ و یه بسته هم فیلتر. یه دفعه فیلترش نیست یه دفعه توتونش. همه این مشکلات که حل شد میرسیم به مقوله پیچیدن که میتونم بگم پنجاه درصد مکالمه من و ایشون رو در یک روزی که در کنار هم بودیم تشکیل داد. و هر چی الان فکر میکنم که توصیفش کنم میبینم خود داستان رو دیدن چیز دیگریست. عین حسنی که خودش از اون چیزایی که ابراهیم نبوی میگفت با مزه تر بود.

به عنوان مثال اوایل یه سیگاری در میامد به شکل گرز که در ضمن یه جاهاییش چسبش نگرفته بود و ول بود و فیلترش هم تو جاش شل بود در حدی که پک میزد در میامد- این رو من به چشم خودم ندیدم از زبون خودش شنیدم- ولی از اونجایی که بچه پر رو است همون سیگار رو با اعمال شاقه میکشید.

وقتی که من دیدمش با هم رفتیم پیش یک استاد با تجربه در زمینه اموزش پیچش. بعد از اون تنها فرقی که کرد این بود که دیگه فیلترش در نمیومد. گاهی وسط کشیدن میدیدم که داره یه جاهایی رو با تفش بتونه میکنه.

به ازای هر سیگاری که میخواست بکشه من یه ده بیست دقیقه ای تفریح داشتم. حالا نمیدونم چون با من قرار گذاشته بود و میخواست به من زیاد خوش بگذره زیاد سیگار کشید یا اینکه نه کلن زیاد سیگار میکشه. اگه زیاد سیگار میکشه خوش به حال اونا که زیاد میبیننش. اگرم که به خاطر من زیاد سیگار کشید و خودش رو به دردسر انداخت میتونم بگم که دستش درد نکنه واقعن. روز من رو ساخت و واقعن تلاشش ارزشش رو داشت.

الان که دیگه نمیدونم در چه وضعی است شاید به پیشرفت قابل ملاحظه ای رسیده باشه.

No comments:

Post a Comment