Pages

Sunday 19 February 2012

قطره قطره

یه روزی بِهِم پیشنهاد شد که برم انگلیس. پیشنهاده خیلی جذاب بود ولی چون پول نداشتم برام خیلی سخت بود که پیشنهاد رو قبول کنم. خیلی برام سخت بود که یکی دیگه خرجم رو بده. خلاصه اینقدری سخت بود که سه سالی طول کشید تا تونستم خودم رو راضی کنم. خلاصه جمع و جور کردم و اومدم انگلیس ولی هر روز با اینکه خرجم رو یکی دیگه میده درگیرم گاهی بهم اینقدری فشار میاره که فکر کنم که غلط کردم.

حالا با این تصور فکر کنین که هر کی باهام حرف میزنه میگه که خب کار پیدا کردی؟ به محض شندین این جمله همه اون گُه خوردنا میاد جلو چشَم. 
با هر کی که حرف میزنم این سوال رو میکنه. فکر کنم هفته ای با چهار نفری حرف میزنم. میشه هفته ای چهار روز به گُه خوردن میفتم. هر کدومشون ممکنه که ماهی یه بار یا دو بار بپرسنا ولی من هزار دفعه میشنومش.

مخصوصن که یکی یه چیزی هم انداخت تو کلم که خب داری با این پوله اینجوری حال میکنی. اونی که پولت رو داده میخواست خب خودش حال میکرد باهاش.

همین اومدم یه غری زدم. با اجازه.

No comments:

Post a Comment