Pages

Sunday 29 January 2012

هم خونه ای ها

چند روزه که یه کم جدی تر با هم خونه ای هام اختلاط کردم.
یکیشون هست که دو تا مامان داره. دو تا مامانش تو یه خونه زندگی میکنن. باباش هم جدا برا خودشِ. خیلی جالب از رحم یکی از مامانا برای به دنیا اومدن بچه استفاده شده. یکیشون تخمک و اسپرم آورده اون یکی جا رو محیا کرده. دختره همه خونشون گیاه خوارن برا همینم تا حالا گوشت تو زندگیش نخورده. کلن هم آدم جالبیِ. خیلی جدیه حتی وقتی میخنده اخمش نمیره. یه جور با مزه ایه.

یکی دیگه هست که تو خونه شون هیچکی دانشگاه نرفته و این تنها کسیه که داره درس رو ادامه میده. کلی تو خونشون روش حساب میکنن و اینجور که میگفت وقتی بهش نگاه میشه انگار دارن به باقلوا نگاه میکنن. هر چی بگه فکر میکنن که این درس خونده است و خلاصه به حرفش گوش میدن. یاد سریال گِرِیز آناتومی افتادم که یکی از دکترها خونوادش همه مزرعه دار بودن و درس نخونده بودن.

یکی شون از دمنیکا هستن خونوادشون. باید جزیره رو ببینین که چقدر کوچیک نزدیک خلیج مکزیکه. کلن هفتاد هزار نفر جمعیت داره. مامنش استاد دانشگاهه و مامایی درس میده.البته خودش در انگلیس به دنیا اومده. کل خانواده تحصیل کرده ان. خودش دیسلکسیا داره. برا همینم اینجا بهش یه سری امکانات دادن مثل لپ تاپ مجانی و یه سری چیز میز دیگه که بتونه بهتر یاد بگیره.

یه پسره هست که موسیقی میخونه. هر روز یه چیز جدید میخره. فرقی نمیکنه هرچی که به نظرش ارزون باشه میخره. یه روز میاد با یه تشک یه روز با یه کلاه بافتنی. یه روز با یه درام. خلاصه بره بیرون وقتی برگرده یه چیزی خریده و میاد نشون میده که ببین اینو خریدم فلان قیمت. ببین چه ارزون. خوشتیپِ به نظر من. به قول یه سری این خرید کردنش مثل دختراست. این هم دیسلکسیا داره. برا همینم دانشگاه بهش کمک کرده. دیروز اجناسی که تایید شده بود براش اومد. در مجموع دو هزار پوند میشد. که شامل یه مک بوک. یه وُیس ریکردر و میکروفون خفن که رو هم دویست پوند بود. کلی برنامه آموزشی مثلن برای تایپ و.... لپ تاپ شامل ماوس و کیبورد بلوتوث هم بود و خلاصه من که خیلی ذوق کردم. خیلی بود کف کردم از این همه توجه.

یه پسر دیگه هست که داره وکالت میخونه. دوست داره خوش هیکل باشه و جیم میره. فکر کنم که تسترونش خیلی بالاست. سر هر چی میخواد کل کل کنه. از پیچیدن سیگار بگیر که میگه من بهتر سیگار میپیچم تا اینکه میگه سریعتر میدود. خلاصه به قیافه اش نمیاد ولی وقتی میری تو بهرش احساس میکنی که خوده تستسترونه که داره راه میره.

یک دختری هست که به نظر همه خیلی سکسیه و خوبه. آخر معاشرته هر روز میبینی که با یه نفر آدم جدید وارد خونه شد و معرفیش کرد. هر شب میره بار و خلاصه یه الوات اصیل. یه شب رفته بوده بار با یه سری از دوستاش. به بار که میرسن این پسره که میگم خوشتیپه و همش خرید میکنه میبینتشون. از مستی داشته میمرده پسره. داد میزنه میگه اینکه میبینین( اشاره به دختر) خیلی سکسیه ولی لزبینه. آره مثکه لزبینه. البته من نمیدونم که واقعن هست یا نه. به نظرم بیشتر میاد که تجربه گراست.(شاید اینم از ته مغزم میاد که هنوز نمیتونم فکر کنم یکی به جنس موافق علاقه داشته باشه).



2 comments:

  1. آنالیزت از آدما بحاله انگار تو همه یه چیزه خوبی هست
    ولی آخرش برام باحال تر بود. چون از ذهنه خودمم می‌آد.گاهی فکر میکنم شاید یه مقاومته. ذهنم ناخودآگاه از این میترسه که اگه قبول کنه ممکته آدم از همجنس خودش خوشش بیاد پس فردا ممکنه قبول کنه که امکان داره خودمم از همجنس خودم خوشم بیاد.،و این تو فرهنگ ذهنیم انقدر دردناکه که ناخود آگاه ذهنم از خیلی جلوتر میبندتش.

    ReplyDelete