Pages

Sunday 18 December 2011

راننده اتوبوس

از شهر تا خونه من یه اتوبوس باید سوار شی با دوچرخه نیم ساعت طول میکشه البته دوچرخه ی من. دیروز ساعت ۶:۳۰ صبح بود داشتم برمیگشتم خونه مست و داغون. آخه هم کم نخورده بودم هم اینکه شب قبلش کلن سه ساعت خوابیده بودم. خلاصه بهم پیشنهاد شد که برم خونه یکی بخوابم ولی دیدم که برم اونجا خوب نمیخوابم و زود پا میشم برا همین پیشنهاد رو رد کردم. خداحافظی کردم و راه افتادم به سمت ایستگاه.رسیدم تو ایستگاه و برنامه اتوبوس رو خوندم. اینقدر خواب و خسته بودم که کلن نمیفهمیدم که چه خبره دورم ولی به زور بعدِ پنج دقیقه تونستم پیدا کنم برنامه خطی رو که باید سوار میشدم. دیدم که به تازه دو دقیقه قبلش رفته بوده و تا نیم ساعت دیگه هم نمیاد. داشتم از سرما یخ میزدم آخه موقعی که از خونه اومدم بیرون مطمئن بودم که همش تو خونه ام و احتیاج به لباس زیاد ندارم. برا همینم راه افتادم ایستگاه ایستگاه رفتم جلو تا یه ایستگاهی اتوبوس رو سوار شم در ضمن هم از سرما یخ نزنم. جاتون خالی نیم ساعت راه رفتم. بلیط روزانه روز قبل رو داشتم ولی چون خیلی دیر بود که داشتم بر میگشتم قبول نمیکردن. ولی یه بیست پوندی داشتم و مشکلی نبود. با خودم هم فکر کردم که اول بلیط رو نشون میدم. که راننده بدونه که من بلیط خریده بودم ولی سوار نشدم و برا برگشت استفاده نکرده بودم. شاید دلش به رحم اومد و بدون پول قبول کرد.
بالاخره اتوبوس رو تو یه ایستگاهی دیدم و سوار شدم. بلیط رو نشون دادم راننده نگاه کرد دید که مال دیروزه درش آورد و پاره اش کرد. یه هو با خودم گفتم ااا مثکه برعکس شد بد تر فکر کرد که دارم تقلب میکنم. خلاصه بیست پوندی رو نشون دادم و گفتم که یه بلیط میخوام تا دانشگاه یه طرفه. گفتش که ما بیست پوندی قبول نمیکنیم(چون اگه تقلبی باشه خیلی پول زیادیه برا همین قبول نمیکنن) و اوضاع بدتر شد. فکر کنم یه چیز عجیب دیگه میدید به پلیس گزارشم میکرد. من و میگی همچین هاج و واج موندم- خیلی دلم میخواست که قیافه خودم رو از دیدِ راننده هه میدیدم وقتی دیدم که هیچ چی ندارم که بتونم سوار شم- هی مِن مِن کردم که دلش برام بسوزه.  ولی همینجوری نگام کرد گفتم باید از اتوبوس پیاده شم و پیاده برم؟ گفتش آره

تازه فهمیدم اینکه میگن اینجا راننده اتوبوسها آشغالن چرا میگن. گاهی میشنوی که یکی با تعجب میاد و میگه که بچه ها امروز یه راننده خوش اخلاق دیدم.

تا خونه پیاده اومدم و به خودم فحش دادم که میمردی یه دو تا یه پوندی هم داشتی تو جیبت؟ پیاده رویش اینقدر سخت نبود که زوری بودنش.ساعت هشت و نیم  بود که رسیدم خونه یه سری هم خونه ای هام هم تازه اومده بودن.( همه برا تعطیلات رفته بودن و من سه روز بود که تو خونه تنهای تنها بودم) اینقدر تو خونه رفت و آمد شد که ساعت دوازده پاشدم. رفتم یه کم باهاشون معاشرت کردم. تازه اون ۳ ساعتی که خوابیده بودم هم از زور خستگی و کم خوابی درست نخوابیدم.  خلاصه هم کم خوابیدم عین همون که میرفتم خونه دوستم هم اینکه دو ساعت پیاده راه رفتم.

 خلاصه نمیتونیین تصور کنین که چه جوری بودم در این حد که تا شب احساس میکردم که کلن نیستم. نمیفهمیدم چیکار میکردم.

کاملن احساس کردم که کم خوابی از هر مواد مخدری میتونه بهتر باشه. همه بهم نگاه میکردن و میخندیدن همش. من معنی واقعیه گوز پیچی رو احساس کردم. یا به قول خارجیا ملنکولی.

1 comment:

  1. الان اومد کاپشنم رو بپوشنم دیدم که اااااا یه پنج پوندی هم تو جبیشه.

    ReplyDelete