Pages

Wednesday 14 December 2011

مرغ همسایه غازه

چند شب پیشا با برو بکس هم خونه ایم رفتیم یه بار. وارد بار که شدیم یه جا بود که یک پوند و نیم میگرفت برانکه لباسا رو نگه داره. من گفتم یک و پوند و نیم پول بدم که لباسم رو نگه دارن! کی کاپشن منو بر میداره. اینجا همه لباساشون گرونه کسی چشم به لباس اون یکی نداره که. نخواستیم بابا. خلاصه با کاپشنم رفتم تو و درش آوردم گذاشتم یه کناری. همش تو بار به این فکر میکردم که من فکر میکنم که اینجا امنه بر عکس ایران. به این فکر کردم که چه جالب چند سال پیش که دختر خاله ام اومده بود ایران با دوستای انگلیسیش رفتن دور ایران رو گشتن. یه جاهای خطرناکی سمت لرستان رفته بودن و ما هر چی به دختر خالم گفتیم بابا خطرناکه نرین گوش نکرد. میگفتش که بابا ایران امنه کسی مست نیستش که. خلاصه اینقدر به این موضوعها فکر کردم و مغزم اینقدر درگیر بود که مجبور شدم مشروب بیشتر بخورم که یه کم بگیرتم. همین خودش کلی بیشتر از پولی بود که به لباس نگه داره باید میدادم.

ساعت سه بود که بار رو داشتن میبستن. من هنوز تو بودم. به سنت ایران که همیشه آخرین مهمونی بودم که مهمونی رو ترک میکنه جمع کردم اومدم بیرون. خلاصه با برو بکس اومدیم بیرون. اونا نشستن کنار خیابون و دلشون نمیخواست که برن خونه. هِی با هم حرف میزدن و مزخرف میگفتن. منم اون کنار وایساده بودم و به خودم فحش میدادم که خب میمردی یه پوند و نیم رو میدادی؟ الان راحت اینجا وایساده بودی و یخ نکرده بودی.

No comments:

Post a Comment